دو چشم بی سو

شعر - متن های عاشقانه

دو چشم بی سو

شعر - متن های عاشقانه

***

***
نگاه کرده ام از روزن شکیبا یی
تمام عمر به راهت چه وقت می آیی ؟
به جاده ها چه غریبانه چشم دوخته ام
زپشت پنجره های غریب تنهایی
کجاست کشتی چشمت که لنگر اندازد
میان ساحل این چشمهای دریایی
نیامدی وزاندوه غربتت خون شد
دل تمامی آلاله های صحرایی
به لحظه لحظه این روزگار یلدایی
دلم گواهی آن می دهد که می آیی


***
پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست
بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را
بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست
یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم
سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست
بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد
وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست
تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست


***

نقاشی سالهایمان بر بوم
خرابه‌های بم بر بوم
دیوارهایی که ساخته‌ایم
دیوارهایی که بر سرمان ریخت
اما
من از تصویرهای بعدی این شعر می‌ترسم
می‌ترسم خدا تمامی درها را بردارد
بگذارد به روی دوش و دور شود
دور
دور
دور
آن قدر که من بنویسم
کلیدهای گم‌شده روزی پیدا خواهد شد
با قفلهای گم‌شده چه کنیم؟






 

شبی شکست دل بی ریاوکوچک من

کسی نبود ببیند به جز عروسک من

کنار پنجره های مشبک وکهنه

در انتظار کمی آب بود پیچک من

ودستهام پر از هیچ ،آه پر از هیچ!

شبیه سهم خودم بود ،سهم قلک من

نمی شناخت بهارو پرنده را گرچه

بزرگ بود درخت حیاط کوچک من

همیشه باد می آمد و بچه ها...اما

همیشه روی زمین بود بادبادک من

افق هنوز نخوابیده تا بیای باز

وپرامید بگویی:بخواب کودک من