-
پاییز
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 12:33
من به پاییز پناه آوردم تو به من بی شک اینجا بین این همه برگ مرد صیاد خطا خواهد کرد تو چرا می ترسی ؟ تو که بال وپر پروازت هست تو که از دام وتفنگ خاطرت آزاد است وپریدن هایت بر تر از تیر رس صیاد است تو چرا می ترسی؟ مرد صیاد مرا خواهد برد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 20:03
روبهروی من نشستهای و آه میکشم روی لحظههای عاشقم نگاه میکشم لرزشی گرفته ذوقم از تموّج نگاه هی مرتّب اشتباه اشتباه میکشم خندهام گرفته از خودم که چند مرتبه چشمهای آبی تو را سیاه میکشم تو به هیچ کس شبیه نیستی، به هیچ کس یا که من فقط نشستهام گناه میکشم بعد ناگهان ستارهای که پاک میشود دست میبرم به آسمان و ماه...
-
***
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 12:36
*** نگاه کرده ام از روزن شکیبا یی تمام عمر به راهت چه وقت می آیی ؟ به جاده ها چه غریبانه چشم دوخته ام زپشت پنجره های غریب تنهایی کجاست کشتی چشمت که لنگر اندازد میان ساحل این چشمهای دریایی نیامدی وزاندوه غربتت خون شد دل تمامی آلاله های صحرایی به لحظه لحظه این روزگار یلدایی دلم گواهی آن می دهد که می آیی *** پیر شدم ،دیر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 13:29
شبی شکست دل بی ریاوکوچک من کسی نبود ببیند به جز عروسک من کنار پنجره های مشبک وکهنه در انتظار کمی آب بود پیچک من ودستهام پر از هیچ ،آه پر از هیچ! شبیه سهم خودم بود ،سهم قلک من نمی شناخت بهارو پرنده را گرچه بزرگ بود درخت حیاط کوچک من همیشه باد می آمد و بچه ها...اما همیشه روی زمین بود بادبادک من افق هنوز نخوابیده تا بیای...
-
**
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 20:19
انگار سالهاست که از یاد رفته ام روزی هزار مرتبه بر باد رفته ام هرگز کسی نگفت چرا دل شکسته ایی هرگز کسی ندید بر باد رفته ام گاهی از ایستگاه قطار سکوت خویش تا ایستگاه آخر فریاد ، رفته ام وقت جدال خویشتن خویش ، بی هراس با سینه ای ستبر به میعاد رفته ام افسوس روزگار به قولش وفا نکرد انگار سالهاست که از یاد رفته ام
-
***
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:21
باخودم در این زندان ، گاه زنجیر می شوم بانو. که برای شما نه، حتی برای خودم، دست و پاگیر می شوم بانو. گرچه جو گندمی است موهایم، شغلم اما آسیا بان نیست. دارم از دست می روم، دارم، کم کمک پیر می شوم بانو. سفره ای باز کرده ام از خویش، آنقدر خورده ام خودم را که، کم کمک فکر می کنم دارم، از خودم سیر می شوم بانو...
-
*
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:21
من به پوچی رسیده ام، اقرار میکنم آری درست شنیده ای، تکرار میکنم. شعرم شده تجسم سر خوردگی و درد. از خواندنش همه را بیزار میکنم. دیگر امید و عشقی در کار من نیست. من هر امید تازه را انکار میکنم. من خسته ام تو کجایی؟برو، نیا، از من فرار کن به تو اخطار میکنم
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:20
دوست دارم بروم سر بسرم نگذارید گریه ام را به حساب سفرم نگذارید دوست دارم که به پابوسی باران بروم . آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید . چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد . بس کنید اینهمه دل دوروبرم نگذارید . آخرین حرف من اینست ، زمینی نشوید . فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .
-
***
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:20
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد. شکنجه بیشتر از این، که پیش چشم خودت، کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد؟ چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر، به راحتی کسی از راه ناگهان برسد؟ رها کنی برود از دلت جدا بشود! به آن که دوست ترش داشته به آن برسد! رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند، خبر به...
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:19
این روزها اسفندیار تبلیغ لنز می کند و دهقان توس به برگه های جریمه نگاه می کند و محمود غزنوی با بنزی سیاه می گذرد از چراغ قرمز اگر دماوندی که قصه از آنجا آغاز شد همین دماوند است پس رستم کجاست ؟ گرد آفرید کو ؟ من که در این خیابان ها جز سودابه هیچ نمی بینم ـ آقا لطفا فندک تان ... می خواهم پر سیمرغ را آتش بزنم
-
*
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:19
راستی دنیا چه غریبه کار آدماش فریبه واسه کشتن مسیحا هر درختی یه صلیبه دلمون خیلی گرفته س دردمون خیلی بزرگه گرگا تو لباس میشن هر سگ گله یه گرگه زین و اسبمونو بردن نذارین راهو بدزدن توی این شبای وحشت نکنه ماهو بدزدن ! بعضی یا چه پر ستاره بعضی یا چه بی فروغن بعضی آدما فرشته بعضی آدما دروغن زندگی یه انتخابه می شه خوب بود...
-
*
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:18
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها خدا را شکر سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح تشهد نامه می بندد به بال دستم...
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:18
بعد از شما به سایه ما تیر مىزدند زخم زبان به بغض گلوگیر مىزدند پیشانى تمامىشان داغ سجده داشت آنان که خیمهگاه مرا تیر مىزدند این مردمان غریبه نبودند، اى پدر دیروز در رکاب تو شمشیر مىزدند غوغاى فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بىشیر مىزدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تیغ به تقصیر مىزدند در...
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:17
از دست رفته دین شما، دین بیاورید ! خیزید، مرهم از پى تسکین بیاورید ! دست خداست، اینکه شکستید بیعتش دستى خداىگونهتر از این بیاورید ! وقت غروب آمده، سرهاى تشنه را از نیزههاى بر شده، پایین بیاورید ! امشب براى خاطر طفل سه سالهام یک سینهریز، خوشه پروین بیاورید ! گودال، تیغ کند، سنانهاى بىشمار یک ریگزار، سفره چرمین...
-
*
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:17
دلا تا باغ سنگی ،در تو فروردین نخواهد شد به روز مرگ ، شعرت ، سوره یاسین نخواهد شد فریبت می دهند این فصلها ، تقویم ها ، گلها از اسفند شما پیداست ، فروردین نخواهد شد ! مگر در جستجوی ربنای تازه ای باشیم و گرنه صد دعا زین دست ، یک نفرین نخواهد شد مترسانیدمان از مرگ ، ما پیغمبر مر گیم خدا با ما که دلتنگیم ، سر سنگین نخواهد...
-
پایان ِ من! تو که باشی همیشه بهار است!
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:16
زنگ ِ تفریح نگاهت، اونور ِ کلاس ِ ترکه، منُ تا طعم ِ ترانه، تا حریم ِ کودکی برد! اما با غیبت ِ چشمات، دل ِ ناباور ِ خسته، مثه واژه لابه لای برگای جریمه پژمرد! حالا تو نیستی ُ هستم، یکه تاز ُ پُر ستاره، خوش صداتر از همیشه، خوش نفس تر از گذشته! اما تو جاده ی آواز، ردِ رفتن ِ تو مونده، رد ِ اون مسافری که، رفته اما...
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:15
چشم او خیره شد به چشمانم، وقتی از پیچ کوچه میپیچید، تا که دید اشک چشمهای مرا، دست بر شانهام زد و خندید آسمان زلال چشمانش، وقت رفتن، ستاره باران شد رویش خندهها به لبهایش، نقش زیبایی از بهاران شد رفت با کاروان روشن نور، سوی صبحی که غرق بیداریست سوی صبحی که قایق خورشید، بر سر رودهای آن جاریست وقتی او از برابر من رفت،...
-
***
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:14
کُما " دیوار، دیوار، دیوا دیوارهای چقدر بلندند میترسم آن قدر بالا بروم که دیگر خواب سارا را نبینم و صدای گریههای هر شب پروانه را که هنوز کوچه را آب و جارو میزند و سال تحویل در امامزاده احمد نذر میکند که مردش بیاید ... بعد از 18 سال ... دیوار، دیوار، دیوار در شمعدانیها عکس پروانهای ست که هنوز حجلهاش سیاه هست...
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:04
بهار آمده دلگیر و غمزده، تنها بهار آمده تا خون کند دو چشم مرا بهار آمده با روزهای بعد از تو که پر کند همة سالم از شب یلدا دوباره بوی تو را میدهد درخت بلوط حیاط، پنجره، باران، حوض، ماهیها ز بس که آه کشیدم اتاق دم کردهست و اشک پنجرهها را کشیده تا دریا هوای ابری این روزهای سینة من گرفته است بهار غریب پنجره را نگاه...
-
***
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 21:00
در یک بهار سبز خوشایند میرسی یک روز در اواخر اسفند میرسی وقتی که دستهدسته کبوتر به اذن عشق از آسمان فرود بیایند میرسی از نسل ارتفاعی و از پشت آسمان بیهیچ واسطه به خداوند میرسی در این سکوت سرد تو را داد میزنم : پس کی به داد مردم در بند میرسی؟ تا یازده ستاره برایت شمردهام با این حساب با عدد چند میرسی؟
-
**
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 20:58
توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن تمام حیثیت کوه از شکوه من است نه، افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده به قدر ثانیهای فکر نام و ننگ نکن غرور دشت پر از رد گامهای من است مرا اسیر قفسهای چشم تنگ نکن درست بین دو ابروم را نشانه بگیر به قصد کشت بزن، لحظهای درنگ نکن...
-
*
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 20:56
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد به زیر بارش باران شهر برگردد کسی شبیه خدا نیست، هیچ کس، ای کاش کمال مطلق انسان شهر برگردد چه خوب میشد اگر مرد آسمانی ما به جمع خاکی خوبان شهر برگردد خدا کند برکت ـ این خیال دور از ذهن ـ شبی به سفرة بینام شهر برگردد شبیه خانة ارواح ساکت و سردیم خدای خوب! بگو جان شهر برگردد هنوز منتظرم...