توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن
به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن
تمام حیثیت کوه از شکوه من است
نه، افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن
مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده
به قدر ثانیهای فکر نام و ننگ نکن
غرور دشت پر از رد گامهای من است
مرا اسیر قفسهای چشم تنگ نکن
درست بین دو ابروم را نشانه بگیر
به قصد کشت بزن، لحظهای درنگ نکن
همیشه اول و آخر تو میبری از من
تمام وقتت را صرف صلح و جنگ نکن
فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم
برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کسی شبیه خدا نیست، هیچ کس، ای کاش
کمال مطلق انسان شهر برگردد
چه خوب میشد اگر مرد آسمانی ما
به جمع خاکی خوبان شهر برگردد
خدا کند برکت ـ این خیال دور از ذهن ـ
شبی به سفرة بینام شهر برگردد
شبیه خانة ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
که باز یوسف کنعان شهر برگردد